شلبی برای فورد مثل M Power برای بامو یا AMG برای مرسدسبنز نیست. مثل NISMO برای نیسان یا TRD برای تویوتا نیست. شلبی برای فورد مثل خون توی رگ است. مثل اشک توی چشم است. رابطهشان، رابطه عاشق و معشوقی است. رابطه مرید و مرادی است. این به آن معنا میدهد و آن به این اعتبار. دو شخصیت مستقل که وقتی به هم میرسند طوفان میشود. پیوند قدرت مهندسی با مهندسی قدرت، معجون افلاطون، فرمول خانمان برانداز، ترکیب همیشه برنده، هیچ تیونر و خودروسازی در دنیا اینگونه درگیر هم نیستند. اینگونه گرفتار هم نیستند. این روزها که درست در اوج تاریخ زوال پیشرانههای حجیم هستیم، این دو یکتنه در میدان باقی ماندهاند. امروز نگهبان معبد عضلانیهای با اصل و نسب اینجاست. فورد ماستنگ شلبی GT500.
همکاری فورد و شلبی از کجا آغاز شد؟
اینکه کارول شلبی که بود و چه کرد را به صورت کامل در فیلم فورد علیه فراری میتوانید ببینید. با این حال اگرچه رابطه شلبی و فورد با ماستنگ شکل اصلی خود را پیدا میکند ولی پیش از این خودرو هم این دو با هم همکاریهایی داشتند.
شلبی در ابتدای دهه 60 میلادی جادوی خود را روی پیشرانههای سری Zephyr فورد نشان داد. معجزهای که فورد را از خاک بلند کرد. اقبال فوقالعاده فورد در استفاده از پیشرانههای تقویتشده شلبی آن را مقابل رقبای سرسختی مانند دوج، پلایموث و شورولت به یک برتری قاطع رساند. دو طرف به همکاری در آینده امیدوار شدند.
سال 1965 که اسطوره شرکت با نام ماستنگ راهی بازار شد، فورد از همان ابتدا شلبی را هم وارد بازی کرد. نسخه شلبی GT350 الزاماً قویترین ویرایش ماستنگ نبود ولی بیتردید خاصترین نمونه آن بود. مدلی که با همان امضای معروف یعنی خط (یا دو خط) روی کاپوت و سقف مشهور شد. جلوهای منحصربهفرد از اسپرتگرایی و اصالت عضلانیها. چیزی که تا آن زمان در بین خودروهای آمریکایی معنا نداشت.
گام اول این دو رفیق، عالی شروع شد. عالی ادامه پیدا کرد و هنوز هم عالی پیش میرود. آنچه امروز به سراغش رفتهایم، مربوط به فیسلیفت نسل پنجم ماستنگ است. مدلی که به عقیده بسیاری از کارشناسان آخرین میزبان DNA اصیل ماستنگ بوده است. چراکه این خودرو در نسل ششم همان راه را رفت که تمام خودروسازان بزرگ دیگر هم رفتند؛ عوامزدگی و بازاریپسندی. آنچه امروز به سراغش رفتهایم یکی از 2000 دستگاهی است که بین سالهای 2010 تا 2014 تولید شده است.
بررسی طراحی فورد ماستنگ شلبی GT500
اگر علاقهای به تارانتینو نداشته باشید، در فیلمهایش غیر از دیالوگهای طولانی و خونبازی چیز دیگری نمیبینید. اگر به پاواروتی علاقهای نداشته باشید در اُپراهایش غیر از فریادهای پیاپی و گوشخراش چیز دیگری پیدا نمیکند. اگر علاقهای به عضلانیهای آمریکایی ندارید در خودروهایشان غیر از کاپوت کشیده و گلگیرهای برجسته چیز دیگری پیدا نمیکنید. پس این خودرو به ویژه همین مدل را با مدلهای اسپرت اروپایی مقایسه نکنید. آنچه میبینید، همان چیزی است که قرار است دیده شود. پس و پیشی ندارد. ساده و باصلابت. اخمو و ترسناک. با کسی شوخی ندارد و البته جنبه شوخی هم ندارد. به حالت بادکرده روی کاپوت دقت کنید که چطور خودرو را در آستانه حمله قرار داده است.
ماستنگ فوق زمانی راهی بازار شد که بازی با LED ها تا حدودی فراگیر شده بود ولی شرکت ترجیح داد از همان الگوهای استاندارد قدیمی بهره ببرد. خطوط ساده روی جلوپنجره ساده با هواکشهای ساده و مهشکنهای ساده که توسط چراغهای ساده احاطه شدهاند. یادتان باشد این سادگی به معنی بیخیالی نیست. به معنی طراحی آسان و دمدستی نیست. غیر از آمریکاییها هیچکس دیگری نمیتواند سادگی را به یک پیچیدگی دیوانهکننده تبدیل کند.
اشپیل (گیره روی کاپوت) این خودرو ادای احترامی است به مدلهای فوق قدرتمندی که در مسابقات درگ استفاده میشدند. کمی بالاتر هواکش ویژهای را میبینیم که حکایت از پیشرانه اژدهایی آن دارد. نماد مار کبرا هم به عنوان امضای این مدل منحصربهفرد همهجا دیده میشود.
در کنارهها شلبی و فورد اگر مجبور نبودند همان دمپرهای روی گلگیر و ستون عقب را هم تعبیه نمیکردند ولی چاره چیست که دیفرانسیل عقب در سرعتها و تنشهای بالا بیش از حد داغ میکند.
ترکیببندی چراغهای عقب در نسل پنجم همان فرمت نسل اول در سال 1965 است. فورد آنقدر به خودش اعتماد داشته که هیچجایی اثری از نام و نشان خود ندارد. به خصوص آنکه حالا در قسمت عقب به جای نماد اسبهای وحشی، مار کبرا دیده میشود.
داخل کابین که میرویم حالمان بهتر هم میشود. هندسه ساده دایره و مستطیل تمام چیزی است که میبینیم. تریم آلومینیوم و فولاد جلا داده شده، بار دیگر به راننده یادآوری میکند که این یک ماستنگ معمولی نیست. وقتی هیچ زیادهروی در هیچ بخشی از زبان بصری نباشد یعنی تمرکز باید جای دیگری باشد.
فکر میکنید دستهدنده سفید یا آن اعداد درشت روی صفحه کیلومتر اتفاقی است؟ یا مثلاً نمایشگر مکانیکی میزان بوست سوپرشارژر و فشار روغن اتفاقی است؟ اینها چیزهای است در خودروهای واقعی مسابقه دیده میشوند. خودروهایی که برای کارهای عادی ساخته نشدهاند.
بررسی تجهیزات و آپشنهای فورد ماستنگ شلبی GT500
دنبال چه چیزی هستید؟ نکند باز هم دنبال هشدار خروج از لاین و سنسور باران هستید؟ والا با استانداردهای امروزی جک S5 از این شلبی بیشتر امکانات دارد. در این خودرو به زحمت سیستم صوتی CD خور آن هم با پورت AUX نصب شده است.
لیست آپشنهای GT500 برای آنها که بازی را درک نکردهاند، خندهدار است. فرمان قابل تنظیم، رینگ آلومینیومی، دکمههای کنترلی روی فرمان، آینههای برقی، شیشههای برقی، تهویه مطبوع خودکار، هندزفری موبایل، صندلی چرم و البته با تنظیمات برقی. نه نمایشگر لمسی و نه سانروفی. هیچی. واقعاً دنبال چی هستید؟ آدرس را اشتباهی نیامدهاید؟ زنگ را اشتباهی نزدهاید؟
بررسی مشخصات فنی فورد ماستنگ شلبی GT500
شلبی ابتدا یک پیشرانه 5.4 لیتری سوپرشارژ 540 اسببخاری برای این ماستنگ در نظر گرفت که انصافاً هم خوب آتشافروزی میکرد. نسخه اولیه میتوانست صفر تا صد را در 4.1 ثانیه بپیماید و سپس به سرعت نهایی 290 کیلومتر برساعت برسد. کمی که گذشت شلبی دوباره به سرش زد و یک بهروزرسانی دیگر روی خودرویی که خودش بهروزرسانی شده بود، ارائه کرد؛ یعنی همین مدل امروز ما. حالا درون سینه آن یک پیشرانه 5.8 لیتری سوپرشارژ تعبیه شده بود.
خروجی این مدل 662 اسببخار قدرت در 6500 دور در دقیقه و 855 نیوتنمتر گشتاور در 4000 دور در دقیقه بود. ماستنگ فوق در زمانش خودش قویترین عضو خانواده به حساب میآمد. با این خودرو میتوان عدد 325 را روی کیلومتر شمار دید. رکوردی حیرتانگیز برای خودرویی 4.7 متری که وزنی معادل 1.7 تن پیدا کرده است.
شلبی برای رسیدن به این قدرت کار سادهای پیش روی خود نمیدید. بلوک استاندارد ماستنگ تحمل این حجم از دمای اضافی سوپرشارژر Easton را نداشت. به همین دلیل فن رادیاتور حتی از نسخه GT هم بزرگتر در نظر گرفته شد. در ضمن شلبی منحصراً برای این خودرو از اینترکولر سه کاناله استفاده کرده است. جالب اینجاست که GT500 قبلی از اینترکولرهای سه کاناله استفاده میکرد.
جعبهدنده 6 سرعته دستی این خودرو را دستکم نگیرید. این همان جعبهدنده شرکت Tremec مدل TR-6060 است. چیزی که روی دوج وایپر 2017، شورولت کوروت 2013 و حتی نسخههای فعلی شورولت کامارو ZL1 هم نصب شده است.
در سیستم کدینگ فورد و شلبی، این خودرو نسل دوم خانواده SVT ها با کد S197II است. تنها مدلی از ماستنگها که مجهز به یک بال عقب باریک موسوم به فلاپ Gurney است. همین قطعه در ظاهر ساده کاربرد گستردهای در صنایع هوایی و حتی خودروهای فرمول یک دارد. درواقع GT500 فوق به صورت انحصاری دارای پکیج کاملی از المانهای آیرودینامیک مانند اسپلیتر جلو، دیفیوزر عقب و رکابهای جانبی است. این را هم بدانید بد نیست که ترمزهای در نظر گرفته شده برای این شلبی از برند Brembo و سیستم فنربندی آن از برند Bilstein است.
تجربه رانندگی با فورد ماستنگ شلبی GT500
در همین بازار داریم خودروهای توربوشارژی که تنها هنرشان نصب نماد TURBO در سرتاسر بدنهشان و یا کاتالوگهای تبلیغاتیشان است. هر خودرویی که توربو دارد الزاماً خودروی سریع و قوی نیست ولی باور کنید هر خودرویی که سوپرشارژ دارد الزاماً خودروی سریع و قوی است.
سوپرشاژررها جوری جنس نیستند. حتی اسمشان هم به معروفیت توربوشارژر نیست که بگوییم مشهور و معروف هستند. پکیج این سیستم پرخوران به مراتب گرانتر از سیستمهای دیگر مرسوم در بازار است. نصب آن سختتر و تعمیرش پیچیدهتر است. پس اگر در خودرویی چنین فناوری نصب شده بود از یک چیز یا چیزهایی باید ترسید. چه برسد به سوپرشارژی که روی یک ماستنگ باشد و بدتر از همه آنکه این سوپرشاژ را شلبی امضا کرده باشد.
همه این لفاظیها زمانی تبدیل به واقعیت عینی میشوند که پا را از حالت نیشگاز به پرگاز تغییر وضعیت میدهیم. این معجزه سوپرشارژر است که دور موتور را از همان ابتدا یعنی وقتی rpm حتی چهار رقمی نشده در دست میگیرد و نمک روی زخم میپاشد.
مدتها بود که لذت رانندگی با یک خودروی دندهدستی بیاعصاب را تجربه نکرده بودیم. وقتی اهرم را روی دنده دو میکشیم لگد 660 اسببخاری پیشرانه به چرخهای عقب را تازه حس میکنیم. حس و حال رانندگی با فورد ماستنگ شلبی GT500 مثل خودرویی است که یک کاروان به پشت آن متصل شده و گویی قسمت انتهایی خودرو مدام میخواهد فرار کند. اینکه هیچ کنترل الکترونیکی بچهگانهای روی دور موتور نیست و هیچ محدودیتی برای رسیدن به Red Line وجود ندارد، آدرنالین را مستقیماً به دریچه میترال میرساند.
مثل هر خودروی عضلانی دیگری این ماستنگ هم ادعای خاصی در زمینه فرمانپذیری ندارد. نباید هم داشته باشد. این حجم غیرقابل کنترل گشتاور در صورتی که هندلینگ دقیقی در دسترس باشد، تبدیل به یک شورش میشود. روح ناپیدایی به طرزی عجیب حالت رانندگی شما را گنگستری میکند. اینکه یک دست روی فرمان باشد و دست دیگر روی اهرم دنده، یعنی وین دیزل و سری فیلمهای سریع و خشن!
عکاس: بامداد صفائیان
نویسنده : نیما حدادی
منبع : باما